
فرهاد ،مردي كه ژنرال نمي خواست باشد
امير قلعه نويي يار هميشگياش نظري جويباري را صدا ميزند و از او ميخواهد كار را تمام كند: «برو به واعظ بگو من اين فرهاد پير را نميخواهم. يعني از اول هم او را نميخواستم. تا وقت هست او را با سيدصالحي معاوضه كنيد حتي اگر تا 50 ميليون تومان هم خواستند اشكالي ندارد. فقط فرهاد را رد كنيد، برود!»
نظري جويباري پيغام امير را بيمعطلي به دفتر واعظ آشتياني برد: «آقا امير ميگويد فرهاد را با مهاجم پيكان (سيدصالحي) معاوضه كنيم. انگار به كارش نميآيد.»
واعظ از اين پيشنهاد جا ميخورد: «برو به امير بگو اگ
مقدمه: آخرين بازمانده نسل طلايي فوتبال ايران كه جزو گروه فاتحان آن بازي بهيادماندني و شكوهمند در ملبورن استراليا و صعود به جام جهاني لقب گرفته است دنياي متفاوتي با ساير همرزمان خود دارد. فرهاد مجيدي بهدليل محدوديتهايي كه براي خود در ارتباط با خبرنگاران ايجاد كرده- به قول خودش فقط با 2 روزنامه ورزشي و يك خبرگزاري گفتوگو ميكند- همواره به عنوان يك علامت سوال ميان خبرنگاران و اصحاب رسانه مطرح بوده است. همين دوري همواره شايعاتي را پيرامون كاپيتان استقلال ايجاد كرده است؛ شايعاتي كه حتي به زندگي شخصي او رسوخ پيدا كرده و گاها روابط خانوادگي او را نيز تحتالشعاع قرار داده است. فرهاد دنياي متفاوتي دارد كه اين حاصل تعريف خاصي است كه او از زندگي ميكند، ميگويد: «ديگر نميتوانم در زندگيام به افراد زيادي اعتماد كنم. آنها كه در دايره معتمدين من قرار دارند بسيار محدودند؛ شايد به تعداد انگشتان دو دست هم نرسند!»
روشي كه مجيدي امروز در زندگي خود بهكار گرفته حاصل اتفاقاتي است كه از زمان حضورش به عنوان يك ستاره نوظهور در فوتبال بر او گذشت. فرهاد گاهي از سوي رسانهها چنان بزرگ شد كه تا مرز انفجار پيش رفت و گاهي نيز آنقدر به زير كشيده شد كه ميرفت تا مرز نابودي پيش برود. سياستهاي ابداعي و گاها احساسي مصائب و مشكلات فراواني را براي مجيدي به وجود آورد تا او را مجبور كند در بازگشت به فوتبال ايران از نظر برقراري ارتباط، بهخصوص با رسانهها دچار تغييرات فراواني شود. علامت سوال فرهاد ميان رسانهها هر روز بزرگ و بزرگتر خواهد شد تا اين حقيقت را باور كنيم كه مجيدي ديگر نميخواهد مثل دوران جوانياش رفتار و درهاي زندگي خود را به روي همگان باز كند. فرهاد حصاري دور خود كشيده كه تا زمان حياتش باقي خواهد ماند.
***
... دوباره فرهاد، دوباره استقلال. پس از سالها بازي در ليگ امارات به خانه بازگشته است. سرنوشتش دوباره با دستان اسطوره (ناصر حجازي) گره خورده است. هنوز هم او را باور دارد، مثل روزي كه از بهمن كرج به استقلال آمد. حجازي پايش را در يك كفش كرده و مدام ميگويد: «پس اين فرهاد چي شد؟ بياوريدش.» چند بازي از ليگ گذشته كه ناگهان سر و كله فرهاد پيدا ميشود. بله، فرهاد آمد. با استقبال سردي از سوي عليرضا منصوريان و پيروز قرباني! فرهاد به نگاههايشان بيتوجه است. به آينده خيره شده، به روزهاي بهتر: «من تازه 30 سالهام، پس ميتوانم.» حجازي، فرهاد 30 ساله را باور دارد اما همبازيهايش به او ميخندند ... نه، يك فصل بيشتر دوام نخواهد آورد. فرهاد تمام شده. چه سرنوشتي در انتظار فرهاد خواهد بود؟ فصل هفتم فصل بدي بود؛ كابوسوار و بسيار نااميدكننده. حجازي ميانههاي راه بركنار شد و فيروز كريمي آمد. از دست او هم كاري ساخته نبود. استقلال سيزدهم شد تا خريد بازيكني پا به سن گذاشته همچون فرهاد به سخره گرفته شود. آمدن امير قلعهنويي شايعات درباره فرهاد مجيدي را بيشتر ميكند اما قرارداد 2 ساله فرهاد مانع از كنار گذاشتنش ميشود. بيميلي امير قلعهنويي به فرهاد كاملا مشهود است. از همان بدو ورود برخورد بسيار سردي با مجيدي دارد. فصل هشتم شروع ميشود. يك تغيير ناگهاني در رأس مديريت باشگاه استقلال تا حدودي معادلات امير را بر هم ميزند. او يك هفته بيشتر فرصت ندارد. استقلال هفته پنجم در رتبه هفدهم! تغيير مديريتي مثل يك شوك بود. استقلال جان گرفت اما بدون فرهاد. فرهاد پشت دروازهها با بازيكنان ذخيره بغل پا ميزند و استقلال هم آن طرف مدام حريفانش را شكست ميدهد! برد پشت برد و پيروزي پشت پيروزي. امير قلعهنويي ناگهان جان ميگيرد و حس بياعتمادياش به فرهاد مجيدي بيشتر ميشود.
سرمربي استقلال نظري جويباري را صدا ميزند و از او ميخواهد كار را تمام كند: «برو به واعظ بگو من اين فرهاد پير را نميخواهم. يعني از اول هم او را نميخواستم. تا وقت هست او را با سيدصالحي معاوضه كنيد حتي اگر تا 50 ميليون تومان هم خواستند اشكالي ندارد. فقط فرهاد را رد كنيد، برود!» نظري جويباري پيغام امير را بيمعطلي به دفتر واعظ آشتياني برد: «آقا امير ميگويد فرهاد را با مهاجم پيكان (سيدصالحي) معاوضه كنيم. انگار به كارش نميآيد.» واعظ از اين پيشنهاد جا ميخورد: «برو به امير بگو اگر 100 ميليون هم بدهند من حاضر نيستم مجيدي را به آنها بدهم!» از همانجا آتش اختلاف ميان واعظ آشتياني و امير قلعهنويي روشن ميشود. واعظ اجازه نميدهد فرهاد از استقلال جدا شود. او را باور دارد و ميداند انگيزه و تجربهاش به كار استقلال خواهد آمد. فصل هشتم با قهرماني استقلال به پايان رسيد. فرهاد در آن فصل هم مثل فصل هفتم كمرنگ بود. امير قلعهنويي بيشتر به بازيكنان خودش دل ميبست و خبري از مجيدي نبود. قهرماني استقلال شايعه جدايي فرهاد را قوت ميبخشيد اما مديران دوباره پاي او نشستند. فرهاد ماند و آرام، آرام جان گرفت. حضور صمد مرفاوي اميدهايش را بيشتر ميكرد.
***
حالا پيراهن شماره 7 بيشتر به تنش مينشست؛ پيراهني كه ماجرا دارد! قبل از شروع فصل هشتم نظري جويباري به خواست امير قلعهنويي پيراهن شماره 7 را به خسرو حيدري ميدهد. امير دستور داده پيراهن شماره 7 را خسرو به تن كند و فرهاد همان شماره 27 را بپوشد. پيراهني كه به ناچار فصل هفتم تن ميكرد. آن روزها پيراهن شماره 7 تن محمد نوازي بود و فرهاد نميتوانست شماره دلخواهش را بپوشد. باز هم پيراهن شماره 7 به بازيكن ديگري داده شده است. امير قلعهنويي لجبازي را با مجيدي زود شروع كرده بود. ميتوانست با همين اعداد اعصاب مجيدي را در اولين تمرين به هم بريزد. خسرو حيدري اما دستش نميرود كه پيراهن شماره 7 را بردارد. يك روز پس از تقسيم پيراهنها، خسرو در اولين تمرين پيراهن شماره 7 را نميپوشد. نگاهي به فرهاد مياندازد و ميگويد: «براي من افتخار است كه شما اين شماره را بپوشيد. 7 به تن من نميآيد. آقا فرهاد شما بپوشيدش.» از همانجا پايههاي دوستي عميق با خسرو حيدري شكل ميگيرد. همان شد كه فرهاد پس از جدايي خسرو در فصل دهم گفت: «هر طور شده او را فصل بعد به استقلال برميگردانم، خسرو متعلق به استقلال است.» تير امير قلعهنويي به سنگ ميخورد. پروژه از بين بردن فرهاد باز هم ناكام ميماند. چرا خسرو آن كار را انجام داد؟ امير بارها اين سوال را از خود ميپرسد اما به پاسخي نميرسد. امير ميخواست از فرهاد يك بازيكن ناكارآمد بسازد غافل از اينكه او بعدها به اسطوره هواداران تبديل خواهد شد، غافل از اينكه فرهاد در 3 دربي پي در پي گل ميزند و تا مرز انتخاب به عنوان مرد سال آسيا پيش ميرود و ... رفاقت خسرو و فرهاد از آن روز پيچيده و پيچيدهتر شد، بهطوري كه معمولا در اردوها در يك اتاق ميخوابند. خسرو، فرهاد را اينگونه تعريف ميكند: «فرهاد شبهايي كه در اردو با هم هستيم فقط كتاب ميخواند و زود هم ميخوابد. تا حالا او را عصبي و پرخاشگر نديدهام. سعي ميكند هميشه آرام باشد. رابطه بسيار خوبي با هم داريم. اهل شوخيهاي ناجور نيست و به تميزي هم علاقه زيادي دارد.»
***
حرفهاي خسرو ما را به اعماق زندگي فرهاد ميبرد، جايي كه براي خيليها معما شده است. او چهكار ميكند و چهكار نميكند؟! فرهاد كيست؟ فرهاد چيست؟ زندگي او چگونه با فوتبال گره خورد؟ براي يافتن پاسخ اين سوال ميتوان سفري كوتاه به تاريخ داشت. هفتم مهر ماه سال 1377. فينال بين قارهاي ميان تيمهاي ايران و الجزاير، ورزشگاه آزادي. استاديوم مملو از تماشاگر است. الجزاير، رباح ماجر ستاره بيمثالش را هم با خود به تهران آورده؛ مردي كه با پشت پا در فينال جام باشگاههاي اروپا با پيراهن تيم پورتو دروازه باوارياييها را گشود. الجزاير تيم شگفتانگيزي است. تيم ايران با مربيگري علي پروين وارد ميدان ميشود. فرهاد مجيدي پشت دروازه نشسته است. شب قبل از مسابقه پدرش را مجبور ميكند حتما اين بازي را از نزديك تماشا كند. پدرش كارمند وزارت صنايع دفاع است. نميتواند فرهاد را با خود به ورزشگاه ببرد. براي همين دايي فرزندش مامور بردن فرهاد به ورزشگاه ميشود. فرهاد آن روزها هنوز روياي فوتباليست شدن را در ذهن نميپروراند. مثل يك تماشاگر عادي بود، فقط درس، مشق و مدرسه! اما ناگهان جرقههاي ذهن او روشن شد. آنجا كه يك شماره 7 فرهاد را مجذوب خودش ميكند. از مجيد نامجو مطلق حرف ميزنيم. زوج او و جواد زرينچه در بازي با الجزاير رويايي بود. آن روز آقا مجيد هرگز نميدانست كه بازي چشمنواز و خيرهكنندهاش خالق يك اعجوبه ديگر خواهد شد. بله، آن روز مجيد نامجو مطلق در ورزشگاه آزادي سازنده فرهاد مجيدي بود. فرهادي كه بعدها جادوي فوتبال روح و جسمش را تسخير كرد و با همان پيراهن شماره 7 رويايي در استقلال ظهور كرد. نميدانيم مجيد نامجومطلق را ستايش كنيم كه ناخواسته خالق مجيدي بود يا خودش را؟! كدام يك خالق فرهاد بودند؟! فرهاد و انگيزههايش، فرهاد و روياهايش؟! يا آقامجيد و تكنيك بيمثالش؟
***
مجيد نامجومطلق هنوز هم براي فرهاد مجيدي الگو است؛ الگويي از حركت و پيشرفت. به او نگاه ميكند و نت برميدارد. فرهاد دفترچهاي دارد كه شايد بعدها قيمت پيدا كند! او طي همه اين سالها بيكار ننشسته و براي محقق كردن روياي مربيگري خود تلاش ميكند. طي سالهايي كه پشت سر گذاشته نوع تمرينهاي مربيان خود را در دفترچهاش يادداشت كرده، از شيوه تمرينها تا نحوه برخورد. از متسو چيزهاي زيادي نوشته است. به ياد ميآورد كه چگونه با مربيگري او در تيم العين قهرمان آسيا شد. فرهاد ديدگاه و دكترين اريش روته مولر را هم باور دارد. در فصلي كه مولر همكار مرفاوي بود، فرهاد چيزهاي زيادي از او ياد گرفت. او تمرينهاي روته مولر را هم مكتوب كرده است تا شايد روزي اين اصول را در ميدان مربيگري به كار بگيرد. امروز اگر از فرهاد مجيدي بپرسيد دوست داري در آينده چه كسي مربي استقلال شود قطعاً ميگويد «مجيد نامجومطلق». مجيد نامجومطلق براي فرهاد الگويي از حركت و پيشرفت در بازيهاي استقلال هم بود. بازي استقلال – راهآهن در فصل نهم گواهي صادق بر اين مدعا است. همان بازي كه فرهاد مجيدي پس از گلزني پيراهنش را از تن خارج كرد و به سوي سكوها دويد. چه شد كه فرهاد آن گل را زد؟ رد پاي مجيد نامجو در آن گل حس ميشود. رد پايي كه تا امروز پنهان مانده. بين نيمه صمد مرفاوي از نامجو مطلق ميخواهد با بازيكنان حرف بزند. مطلق هم رو به فرهاد ميكند و ميگويد: «در اين شرايط تو بايد به داد استقلال برسي. فقط بازيكنان بزرگ و باتجربه ميتوانند از پس كار برآيند. فرهاد برو و يك كاري كن.» گل زيبايي بود. فرهاد ناگهان به آسمان برخواست و با ضربه سر دروازه راهآهن را گشود. بازي داشت تمام ميشد...
***
اما بازي دوباره شروع شده است. فصل نهم فصل خوبي بود و فصل دهم بهتر هم شد. رسانهها فشار ميآورند تا فرهاد مجيدي به تيم ملي دعوت شود. افشين قطبي سختگيري ميكند تا اينكه فرهاد تا آستانه انتخاب به عنوان مرد سال آسيا پيش ميرود. او به ناچار فرهاد را فرا خواند. فرهاد پس از سالها دوباره به تيم ملي آمد. اين بار ديگر خبري از تماسهاي واسطهها نبود. گفته ميشد در زمان مربيگري ميروسلاو بلاژويچ و برانكو ايوانكوويچ عدهاي با مجيدي تماس ميگرفتند و از او ميخواستند با پرداخت مبلغي حضور خود در تيم ملي را تضمين كند. فرهاد اين تماسها را جدي نميگرفت. با اينكه رفتار خوبي از جانب مردان كروات سر نزد اما با سكوت خود تهران را ترك كرد و بار ديگر راهي امارات شد. دعوت دوباره به تيم ملي يادآور آن تماس نيست اما اختلاف با عليرضا منصوريان باعث ميشود خيلي زود روي نيمكت تيم ملي بنشيند. فرهاد فيالفور انصراف خود را از تيم ملي اعلام كرد اما رفتارهاي قطبي و همكارانش انگيزهاي شد تا فرهاد تلاش كند و دوباره به تيم ملي برگردد. تصور ميشد او فصل يازدهم ديگر تمام شود اما خوابهايي كه براي مجيدي ديده بودند تعبير نشد. مجيدي از هفته دوم كارش را شروع كرده با گلزنيهاي پي در پي تا اينكه كروش پرتغالي دوباره او را به تيم ملي فرا خواند. فرهاد خنديد و فيالفور دعوت كروش را قبول كرد. شايد آن دفترچه مخصوصش با حضور در تمرينهاي كروش رنگ و بوي ديگري به خود ميگرفت. فرهاد رفت و در تركيب اصلي تيم ملي هم قرار گرفت. با خودش ميگفت: «ديديد مچ قطبي را خواباندم؟!»
***
... امروز روز ديگري است. طعم انتقام از قطبي و همكارانش را چشيدم. به امير قلعهنويي هم فهماندم كه تمام نميشوم. همان اميري كه ميخواست اواسط فصل هشتم من را به دليل پيري و كهولت سن از استقلال بيرون كند و به پيكان بفرستد. حالا بايد تصميم ديگري بگيرم؛ تصميمي كه شايد همه را متعجب كند.
... امروز، روز ديگري است. فرهاد جام جهاني 2006 را به خاطر ميآورد آن روز كه پيرمردي در قامت دايي جوان و گلزن! در خط حمله تيم ملي قرار گرفته است و با نمايش اسفبار خود نزديكترين دوستانش را هم به گروه مخالفان ميفرستد. با خود ميگويد: «من 3 سال ديگر 38 ساله خواهم شد. من آن روزها پير شدهام. نميتوانم براي تيم ملي مهره مفيدي باشم!» فرهاد در اعماق وجود خود صعود به جام جهاني فوتبال را قطعي ميداند. او معتقد است تيم ملي با كروش آينده درخشاني خواهد داشت. آيندهاي شايد شبيه آنچه با ولاسكوي آرژانتيني در تيم ملي واليبال كشورمان ميبينيم. بايد كاري كرد تا اتفاقات جام جهاني 2006 دوباره تكرار نشود. همان فضاحتي كه علي دايي خالقش بود. حتي آن بازوبند كاپيتاني هم در دستانش سنگيني ميكرد. فرهاد نميخواهد دايي دوم باشد؛ نه نميخواهد. با خودش كلنجار ميرود. با دوستش تماس ميگيرد. دوستي كه تحولات زيادي در زندگياش ايجاد كرده. دوستي كه فرهاد را مرد ديگري كرده است: «ميخواهم از تيم ملي خداحافظي كنم.» دوست لبخند ميزند و ميگويد: «تصميم خوبي است. درنگ نكن اسطوره ميشوي و اسطوره ميماني.» مسيري كه آمده بود را دوباره تا خانه برميگردد. قلم برميدارد و شروع ميكند به نوشتن: «من فرهاد مجيدي از تيم ملي رفتم تا فرصتي ايجاد شود براي جوانها. خداحافظ.»
***
و اين چنين فرهاد دوباره با تيم ملي، با روياهايش، با افزايش تعداد بازيهاي ملياش و با افزايش تعداد گلهايش وداع كرد اما داستان همچنان ادامه دارد. فرهاد ميماند تا شايد در استقلال افتخاري متفاوت را تجربه كند. اين همان فرهاد است كه امير قلعهنويي لحظهاي باورش نداشت. اين همان فرهاد است كه امير قلعهنويي نتوانست لحظهاي از او در جهت افزايش توان و قدرت تيمياش بهره بگيرد. او حالا شاه مهرهاي است در دستان پرويز مظلومي تا شايد به زودي خود را بر بام فوتبال آسيا هم ببيند. فرهاد با كوهي از انگيزه پيش ميتازد. پسري كه مجذوب سانترهاي خلاقانه مجيد نامجو در بازي ايران – الجزاير شد. مردي كه محمد مايلي را در اوج سختگيري مجذوب خود كرد. از نسلي كه با فوتبال گل كوچك خياباني با آن تكنيكهاي ساختگي و فيالبداهه دروازههاي پيشرفت را به سوي خود گشود تا حتي هواداران ارتش سرخ هم از او به نيكي ياد كنند. اين همان فرهاد ژنرال خيالي است كه نه در حضيض بلكه در اوج كنار ميرود.
نظرات شما عزیزان: